هو الرحمن الرحیم

خیلی عصبانی بود
سرباز بود و مسئول آشپزخانه کرده بودندش
ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هرکس بخواهد روزه بگیرد، سحری بهش می‌رساند
ولی یک هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشکر ناجی رسیده بود
او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود
همه‌ی سربازها به خط شوند و بعد،

یکی یک لیوان آب به خوردشان داده بود که
سربازها را چه به روزه گرفتن

و حالا ابراهیم بعد از بیست و چهار ساعت بازداشت،
برگشته بود آشپزخانه

ابراهیم با چند نفر دیگر، کف آشپزخانه را تمیز شستند و
با روغن موزاییک‌ها را برق انداختند و منتظر شدند.

برای اولین بار خدا خدا می‌کردند سرلشکر ناجی سر برسد
ناجی در درگاهِ آش‌پزخانه ایستاد
نگاه مشکوکی به اطراف کرد و وارد شد
ولی اولین قدم را که گذاشته بود،

تا ته آشپزخانه چنان کشیده شده بود که کارش به بیمارستان کشید
پای سرلشکر شکسته بود و می‌بایست چند صباحی توی بیمارستان بماند
تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خیال راحت روزه گرفتند

شهید ابراهیم همت 




* اوضاع من ؟!
دنبال بهانه ام روزه نگیرم


قَرِیبٌ إِذَا دُعِیتَ مُحِیطٌ بِمَا خَلَقْتَ قَابِلُ التَّوْبَهِ لِمَنْ تَابَ إلَیْکَ 
وقتی که صدایت میکنم 
حس میکنم تو را درکنار خودم .

( بخشی از نجوا های آخر امام حسین در روز عاشورا )

+
گفتن ندارد تو خودت مرا بهتر از خودم میشناسی
دوباره برای توبه آمده ام . میبخشی ؟!


ببخشید اگه این روایت طولانی ....

بستنی آب شد ولی دلی آب نشد ...

به تکلیفشان عمل کردند

روزه ,آشپزخانه ,سرلشکر ,سحری ,تو ,ناجی ,بود و ,راحت روزه ,سرلشکر ناجی ,خیال راحت ,با خیال

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خـاطــرات و دل نـــوشـتـه هـای مـن آموزش بورس ، پکیج آموزشی بورس تبعید پشتیبان سامانه اکران مردمی جشنواره عمار اپلیکیشن حوزه‌هنری اموزشکده پَـــــــــــــرواز دومن درمن بیان اندیشه های نو نقاشی ساختمان 110 - نقاشی خانه - نقاشی ساختمان - رنگ روغنی - رنگ پلاستیک