هو الرحمن الرحیم

از وقتی اومده یه جوری شده همون آدم سابق نیست 
دنبال یه فرصت مناسب که ببینم چشه 
همش تو دلم میگم اخه این دختر تو این اربعین و کربلا چی دیده اینطوری شده 

اخر سر اصرار که از اربعین بگو چی شد کجا رفتین
انکار که این دو روز دارم میگم دیگه 
گفتم نه قشنگ بگو از اون اول اول 

شروع کرد از سختی و شیرنی های این سفر از اینکه از همه دنیا اومده بودن 
اینکه چقدر خوشحال بود با همسر و دخترش قسمت شده 
تا اینکه لو داد چی شد اخلاقش عوضش شده 
میگفت میدونی که چند وقته با همسرم شدید دچار مشکل شدیم دیگه حوصله اخلاقش رو ندارم 
با سر تایید کردم
گفت اینقدر تو زندگی اعصایم ضعیف شده بود که وقتی حنانه گریه میکرد و چیزی میخواست 
دلم میخواست همونطوری بزارمش خونه از زندگی و همسرم و بچه فرار کنم جایی که کمی آروم بشم
گفت ولی اینجا فرق کرد اربعین همه چیز عوض شد 
گفتم تورو به شهدا قسم بگو 
گفت باشه ولی دعا کن همینطور خادمه بمونم ! گفتم خادمه ؟ خادم شدی ؟ 
بغض کرده بود گفت اگه قبول کنن
گفت همین که پام رو گزاشتم سرزمین عراق همین که پیاده روی ها شروع شد دیدم مردم از کوچیک و بزرگ خادمی میکنن ! هرکی تندی میکنه با محبت جواب میدن . جوراب های مردم رو در میارن پاهاشون رو ماساژ میدن , غذا تعارف میکنن 
منم تصمیم گرفتم که با همسر و حنانه همینطور باشم تو این سفر 
هم آدم میشم و هم ثواب این کار رو هدیه میکنم به امام زمان و حضرت زینب 
میگه حنانه به طرز عجیبی اروم بود از ون جمعیت و اون همه خوراکی به وجد اومده بود شیرنی کاری و شیرین زبونی 
همسرمم دائم زیر لب ذکر میگفت و وسایل منو حنانه رو بر میداشت و میگفت خانم شما برندار اذیت میشی تو راه 
میگه همیشه که دعوا نمیکنیم ما ولی خوب کمی اخلاقش تنده ولی نمیدونم چرا از این حرف های ساده اش چنان به وجد می اومدم که میخواستم از شوق گریه کنم 
همه چیز خیلی خوب بود هم همسر هم حنانه ! البته بیشتر که فکر میکنم میبینم از وقتی اخلاقم رو عوض کردم اینطور شد 
ولی موقع برگشتن یه لحظه حنانه بی تابی کرد از طرفی هم همسر خسته یکمم ایشون تندی کرد 
خودمم نگاه میکردی اخمام تو هم بود 
با خودم گفتم چی شد ؟! یعنی تا من پامو گذاشتم این ور مرز اینطوری شد ؟!
مگه من همون ادمی نبودم یا همسرم یا دخترم 
میگه به همسرم گفتم میشه چند دقیقه ای صبر کنی مراقب بچه باشی باید برم جایی 
اون بنده خدا فکر کرد حتما باید برم جای واجب ! فقط سرش رو کج کرد و گفت باشه فقط زود بیا
میگه رفتم یه چادر که نمیدونم نماز خانه بود یا چادر خالی مهر رو گذاشتم سرم رو گذاشتم رو مهر و سجده هرچی میتونستم بغضم رو خالی کردم گفتم من خادمه شما بودم از این به بعد هم میخوام باشم توروخدا کمکم کنید ! میگفت از چادر که اومدم بیرون رفتم پیش همسر دیدم کلافه ست 
حق داشت دیر کرده بودم ! تا وضع رو دید دستپاچه شد که چی شده چرا چشات قرمزه ! خوبی ؟ فقط خندیدم و گفتم خوبم باور کن خیلی خوبم بلافاصه دستش رو گرفتم بوسیدم گفتم ببخشید آقا ناراحت و نگرانتون کردم ! میگه همسرم جا خورد 
از وقتی اومدیم با هرناراحتی لبخند میزنم میگم ناراحتی نداره که آقا حل میکنیم ان شالله 
افتخارم اینه خادمه زائر آقام تا اخر عمر , خادمه حنانه 
بیرون به مردم با محبت رفتار میکنم میگم اینا یا کربلا رفتن یا نرفتن و عشق حسین در وجودشون 
میدونی سخته ها هر روز شیطون میخواد زمین بزنتت ولی خوب من دستم رو محکم طرف امام زمان دراز کردم 
حرف هاش که تموم شد گفتم برای همین اینقدر آرومی و لبخند رو چهره ته ؟!
طوری آرومی که من از این آرام بودن تعجب کردم 


                              
                            
ناراحت بودم برگشت بهم گفت 

- جامونده ای یا وامونده ؟
+ چه فرقی داره ؟
- جامونده خودشو به هرحال میرسونه چه بره کربلا چه نره !
اما وا مونده دیگه نمیرسه !

 


میای از امروز خادم و خادمه بشیم تو زندگیمون برای امام زمان ؟!
از فردا موکب ها جمع میشن 
میای ما برپا کنیم علم خادمی رو 
برای ائمه پدر و مادرت , مردم ک , همسرت و فرزندت 

 

ببخشید اگه این روایت طولانی ....

بستنی آب شد ولی دلی آب نشد ...

به تکلیفشان عمل کردند

  ,رو ,؟ ,گفتم ,تو ,هم ,    ,چی شد ,امام زمان ,از این ,شد ؟

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :) سیاست تاریک yaserfile وبلاگ شخصی امیری - کافه و کافی شاپ آپدیت نود32 - لایسنس نود 32 - یوزرنیم و پسورد نود32 گروه بدر کنگان محصولات کشاورزی دانستنی ها یاری کنیم هموطن اموزش ربات سازی و برنامه های کاربردی